کد مطلب:69593 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:308

درخشش ولایت در غدیر











آن گاه كه تهدید رومیان از ناحیه سرزمین های شام، مرزهای شمالی كشور اسلامی را به خطر انـداخـت و قـدرتِ زبـان زد رومـیـان، هـمـه را وحـشـت زده كـرد، رسـول خـدا (ص) چـنـین مصحلت دانست كه سپاهی گران از تمام بلاد اسلامی فراهم و به قصد سرحدّات شمالی روانه گرداند.

روم، یـكی از دو قدرت بزرگ دنیای آن روز، پیش از ظهور قدرت برتر اسلام، لقب گرفته و بـا امـپـراتـوری قـدرتـمـنـد ایـران برابری می كرد، از این رو مبارزه و جهاد با آنان، برای بـسـیـاری از مـسـلمـانـان مـشـكـل و حـتـی پیروزی بر آنان غیر ممكن می نمود. همین امر موجب شد تا رسـول خـدا (ص) در گـردآوری و تـجهیز سپاه و افزودن بر شمار آن، تلاش ‍ بی سابقه ای نماید. ایشان از پیش اعلام فرمود كه هدف، ناحیه ای است كه قلعه تبوك در آن واقع شده و طبق گزارش خبرچینان، سپاه روم در آن گرد آمده اند. چون زمان مقّرر فرا رسید، پیامبر (ص) دستور حـركـت دادند و نماینده خود را در مدینه معیّن نمودند. اما برخلاف سایر سفرها و جنگ ها، این بار رسول خدا (ص) نزدیك ترین یار و خویشاوند خویش و دلاورترین مبارز میادین جنگ را به ماندن در مدینه و سرپرستی خاندان ایشان و گروه مهاجر امر نمود.

نبودِ دلاوری چون علی (ع) در میان رزمندگان، برایشان گران بود. منافقان نیز از این فرصت در پی بهره جویی آمدند. آن ها برای مدت طولانی غیبت پیامبر (ص) در مدینه، نقشه ها داشتند، امـا در صـورت مـانـدن عـلی (ع) در شـهـر، كـاری از پیش نمی بردند. به همین جهت چنین شایعه كردند كه رسول خدا (ص) را حفظ جان داماد و پسر عمّ، عزیزتر از جهاد با رومیان بوده و شاید ایـن بـه خواست خود وی ـ علی (ع) انجام شده است. این شایعه را علی (ع) دریافت و سراسیمه خـود را بـه لشـكـر كـه در اردوگـاه نـظامی خارج از شهر آماده حركت بود رسانید و مصرّانه از مـقـتـدای خـویـش خـواسـت تـا اذن حـضـور در ركـاب را صـادر نـمـایـد. امـا رسـول خـدا (ص) را عـقـیده همان بود كه از اوّل فرموده بود. ایشان در ظاهر برای اطمینان خاطر عـلی (ع)، و در واقـع بـرای تفهیم مساءله ای مهم به مسلمانان و حاضران در اردوگاه، به علی (ع) فرمود:

«اَما تَرْضی اَنْ تَكُونَ مِنّی بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسی اِلاّ اَنَّه لا نَبیَّ بَعْدی».[1] .

آیـا راضـی نـیـسـتی به این كه برای من چون هارون برای موسی (ع) باشی با این فرق كه بعد از من پیامبری نخواهد بود.

كـلام، قـاطـع بـود و روشـنگر. هر كند ذهنی می دانست كه این كلام چه مفهومی دارد و تنها برای رضـایـت و دلخـوشـی عـلی (ع) نـیـسـت و در واقـع اعـلام جـانـشـیـنـی وی بـرای رسول خدا (ص) است.

به هر روی سپاه به جانب تبوك روان شد و پس از طی مسافت بسیار، بدون وقوع درگیری به مـدیـنـه بـازگـشـت. امـا همگان، گفتار پیامبر خدا را بارها و بارها در ذهن خود مرور كردند و در حـلقـه خویش تكرار نمودند. خیر خواهان با یادآوری آن دلشاد می شدند و بداندیشان، بافته های باطل ذهنی خویش را بر باد رفته می دیدند. این بگذشت تا موسم آخرین حجِ آن خیرالبشر گردید. اراده آن حضرت كه ملهم از خواست خداوندی بود بر این قرار گرفت كه مردمان جملگی را از ایـن سـفـر آگـاه سـازد تـا هـر كـه ـ از مـهـاجـر و انـصـار تـا قـبـایـل اطـراف و سـاكـنـان تـمـام بـلاد ـ تـوان دارد، در مراسم حج، آن سرور را همراه باشند و دستور فرمود تا خبر به همگان ابلاغ شود.

جـار زنـان خـبـر را در كوچه های مدینه، با فریاد رسا بانگ زدند. عابران با شنیدن خبر به تكاپو افتادند. پیام همه جا نقل شد و دهان به دهان گردید. آنانی كه در بیرون شهر به كار در نـخـلسـتـان مشغول بودند یا به چرای گوسفندان و شتران رفته بودند، پس از بازگشت، به محض ورود خبر را دریافتند.

پیك های ویژه به تمام نقاط فرستاده شدند و مردم شهرها، واحه ها و بادیه نشینان به همراهی پـیـامـبـر فـراخـوانـده شدند. همه جا این پیام ابلاغ شد: «هر كه توان دارد، حضرتش ‍ را همراه باشد در طواف و سعی و صفا و مروه و وقوف و رمی جمره.»

تـوانـمـنـدان تـمـام قـبـایـل، آهـنـگ حركت كردند. از بادیه نشینان صحراهای «نجد» تا ساكنان «بـطـحـاء» و طـائف و واحـدهـای اطـراف مـدیـنـه تـا مـرز عـراق و شام. شترداران، اسباب سفر بـربـسـتـند؛ اسب داران، مركب خویش زین كردند؛ پیادگان نیز باره توشه ای سَبُك، به راه افتادند.

سـیـل مـردمان مشتاق اطراف مدینه، از كوره راه ها، چون سیلی سوی شهر روان شدند تا قدم به قدمِ رسول خدا (ص)، از مبداء عازم سفر شوند و هر كه قدرت آمدن به مدینه نداشت، در مسیر آن حـضـرت قـرار مـی گـرفـت تـا از اوّلیـن نقطه ممكن، افتخار همراهی حضرتش را بیابد. مدینه دگرگون شده بود.

رسـول خـدا (ص) پـیـشـاپـیـش كـاروان حـجـّاج از شـهـر خـارج شـدنـد و كـاروانـیـان بـه دنبال وی. هر كه قدرت یا توفیق همراهی نداشت، با اشك، كاروان را بدرقه می كرد.

در میان راه مردمان، گروه گروه و دسته دسته به كاروان حجّ می پیوستند.

رسـول خـدا (ص) در «ذُو الحُلَیْفه» (مسجد شجره) احرام بست و لبّیك گویان به سوی مكه روان شد و كاروانیان به تاءسی از پیامبر، همان می كردند كه وی انجام می دادند. این بار نیز رسول خدا (ص) را یار و یاور همیشگی همراه نبود و همه جای خالی وی را در كنار پیامبر احساس مـی كـردند و شاید خود پیامبر بیش از دیگران. او كه همواره گوش به فرمان بود و سفرها و خطرها را بر جان می خرید، به دستور رسول خویش عازم یمن شده بود.

تـك سـواری شـتـابان و برق آسا، از جانب یمن به سوی مكّه می تاخت؛ چنان كه گویی آتشی سـوزان جانش را می گداخت و اضطرابی عظیم تپش قلبش را چند برابر می كرد. سوار نه بر مـركـب خـویش تازیانه می نواخت و نه بر او خشم می گرفت بلكه با نوازش و خواهش از او می خواست هر چه در توان دارد، در قدم هایش ریزد و او را به پیش بَرد و اسب كه گویی از ضمیر سـوارش آگـاه بـود، هـمـانند پرنده ای سبكبال، پرواز گونه می تاخت و صحراها و دشت ها را درمـی نـوردیـد. سـوار، چـشـم بـه دور دسـت ها داشت و ذكر خدا بر لب. تنها به رو به رو می نـگـریـست و تمام تلاشش این بود كه خود را به مرادش برساند و رسم بندگی را آن گونه كه در گذشته آموخته بود، به جا آرد و عبادتش را به گُلاب همراهی مراد، معطّر سازد.

سـوار را هـمـه مـی شـنـاختند. او كسی نبود جز مولای حق پرستان كه در نبرد تبوك سرپرستی خـاندان رسول را به عهده گرفته و لقب هارونی برای پیامبر گرفته بود. او علی (ع) بود كه چندی قبل از حركت كاروان حجّ، در فرماندهی گروهی عازم یمن شده بود و چون عزم بازگشت نـمـود، خـبـر حـجّ رسـول خـدا (ص) را شـنـیـد و برای آن كه زودتر به خدمت آن حضرت برسد، فرماندهی سپاه را به جانشین خویش سپرد و بی درنگ آهنگ مكّه نمود. سرانجام محرم شد و خود را به مراد خویش رساند. رسول خدا (ص) از دیدار وی شاد گشت و او را در آغوش گرفت.

عـاشـقان رسول خدا (ص) به دنبال حضرتش عازم مِنا شدند و تا طلوع آفتاب در آن جا به ذكر حـق و سـتـایـش جـلال و جـبـروت ربّ و شـسـت و شـوی زنـگـار دل پرداختند. آن گاه به دنبال رهبر خویش كه سوار بر شتری بود عازم عرفات شدند. جمعیّت در صـحـرای عـرفـات بـه سـان دریـای بـیـكـران آرام گـرفـت تـا سـخـنـان رسـول خـویش بشنوند و شاید این اجتماع، تمرینی بود برای اجتماعی بزرگ تر و سخنانی مهم تر.

وقوف در عرفات و سپس مشعر و مراسم رمی جمره و قربانی و تقصیر،[2] همان گونه كـه رسـول مـی آمـوخـت و خود انجام می داد، عاشقانه انجام پذیرفت و كاروانیان شادمان از انجام مـنـاسـك در كـنـار پـیـامـبـرشـان، آهـنـگ بـازگـشـت نـمـودنـد. خـیـل مـسـلمـانـان، سـرمـسـت از اطاعت الهی و توفیق همراهی پیامبرشان، مكه را ترك می گفتند و مـكـّیـان كـه چند روزی را شاهد حضور مسلمانان نواحی مختلف بودند، با حسرت، حركت حجّاج را نـظـاره مـی كـردنـد. سـواره هـا از پـیـش و پـیـاده هـا در شـمـاری بـسـیـار بـیـشـتر در پی آنان. رسـول خـدا (ص) چون خورشیدی فروزان در پیشانی این موج موّاج و خروشان، سوار بر شتر خـویـش رو بـه سـوی مـدیـنـه داشـت. رسـول حـق (ص) پـس از سـال هـا سـخـتـی و شـكـنـجـه و مـحاصره و تبعید و سپس جنگ و درگیری، اكنون به رضایت حق خـوشـدل بـود و شـادمـان از ایـن كـه زمـانی در خفا و شبانه و غریبانه مكّه را ترك می گفت، امّا اكـنـون امـداد الهـی او را بـه مـقـامـی رسـانـده بـود كـه تـمـامـی اهـل حـجـاز بـه رسـالتـش مـؤ مـن گـشـتـه و بـرتـریـن آنـان در كـنـار وی اعمال حج را به جا آورده اند؛ گرچه وسوسه خناسان هرگز خاطر ایشان را آسوده نمی گذاشت.

آفـتـاب تـازیـانـه آتـشـین بر صحرا می نواخت و ریگ ها را می گداخت. تمام دشت را هیچ سایه سـاری جز آسمان نبود. كاروان، خرامان و دامن كشان پیش آمد تا به ناحیه «رابغ» رسید. حالِ پـیـامـبـر دگـرگـون شـد. چـهـره اش حـالتـی خـاص بـه خود گرفت؛ حالتی كه همواره هنگام نـزول وحـی بـر ایـشان عارض می شد. امین وحی، پیغام قاطع خداوندی را بر رسولش ‍ ابلاغ نمود:

«یـا اَیُّهـَا الرَّسـُولُ بـَلِّغْ مـا اُنـْزِلَ اِلَیـْكَ مـِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ».[3] .

ای پـیـامـبـر! آن چـه از طـرف پـروردگـارت بـر تـو نـازل شـده كاملاً به مردم برسان! و اگر نكنی رسالت او را انجام نداده ای! خداوند تو را از مردم نگاه می دارد.

پـیـامـبـر (ص) توقف نمود. محل توقف، آخرین نقطه مشترك مسیر كاروانیان بود و از آن پس، هر كـدام، راه دیـار خـویـش، در پـیـش می گرفتند. بعضی از كاروانیان جدا شده و در مسیرهای خود مسافتی پیموده بودند. بعضی در حال وداع با دوستان بودند و عدّه ای نیز از كاروان عقب افتاده و به محل توقف نرسیده بودند.

رسـول خـدا (ص)، هـم اهـمـیـت پـیـام را دریافته بود و هم اهمیت زمان ابلاغ آن را. می دانست پس از رحـلتـش از مـیـان امـت، بـایـد زحـمـاتش پاس داشته شود. اگر امیری توانا بر كاروان گمارده نـشـود، رنـج سـال های سخت مكه، محنتِ سفر طائف، مشقّتِ انصار مدینه، سختی هجرت مهاجران، خـون شـهـدای بـدر و اُحـُد و احزاب و خیبر و حُنین به هدر خواهد رفت و از همه مهم تر، رسالتش تكمیل نخواهد شد.

پـیـامـبـر (ص) مـی دانـسـت فـرصـت طـلبـانـی در مـیـان امـت خـزیـده انـد كـه اگـر مـجـال یـابـنـد سـرنـوشـت امـت را آن گـونـه رقم خواهند زد كه خود می خواهند و خواست خداوند و رسـولش نـزد آنـان مـتـاعـی اسـت كه خریدار ندارد. پس باید كاروان خوش آهنگِ تازه به حركت درآمده را امیری بایسته باشد و از طرفی، زمان و مكان نیز مناسب ترین برای این هدف است.

آهـنـگ تـوقـف كـاروان تـوسـط جـارچیان نواخته شد. رفته ها بازگشتند؛ پراكنده ها جمع شدند؛ پیاده ها توشه بر زمین نهادند، سواره ها پیاده شدند و همه گوش به فرمان. همه می دانستند به یقین، امر مهمی پیش آمده كه پیامبر، همگان را به ماندن و شنیدن آن دعوت كرده است.

بـانـگ رسـای اذان ظـهـر، جـان هـا را معطر ساخت. حاجیان بی شمار در صفوف طولانی و به هم پـیوسته، رو به جانب دوست، تكبیر بندگی و اطاعت گفتند و در پشت سر پیامبر خویش، سر بـه آسـتـان عـبـودیـّت سـایـیـدنـد و پـس از آن، آمـاده شـنـیـدن كـلام جـانـبـخـش رسول شدند.

در زیـر آفـتـاب، مـوج جمعیت در حالی كه به هر وسیله ممكن، سایبانی روی سر ساخته بودند تـا از سـوزش آفـتاب كم كنند، چشم به منبری در میان خویش دوختند كه از جحاز شتران مهیّا شده بود.

مـنـبـر در پـایـیـن تـریـن نـقـطـه دشـت بـنـا شـد تـا هـمـه بـتـوانـنـد آفـتـاب روی رسول خدا (ص) را نظاره كنند. رسول خدا (ص) بر منبر رفت. سكوت بر دریای جمعیّت حكمفرا شـد. تـعـدادی از آن مـیـان بـرخـاسـتـنـد تـا بـا تـكـرار گـفـتـه هـای رسـول خـدا (ص)، در شـنـیـدن كـلام نورانی اش و دریافت پیام مهمّ آن حضرت، جمعیّت را یاری دهند. حضرت پس از لحظاتی، یكی از نزدیك ترین یاران خویش را به بالای منبر فراخواند. او بـرای هـمـگـان آشنا بود. اوّلین مؤ من به پیامبر و نخستین مدافع وی. جانفشانی اش در قرار گـرفتن در رختخواب پیامبر، هنگام هجرت ایشان به مدینه و شمشیر زدن هایشان در بدر را همه بـه یـاد داشتند و همین طور ندای آسمانی «لا فَتی اِلاّ عَلی لا سَیْفَ اِلاّ ذُوالْفِقار» را در روز اُحـُد. كـشـتـن عمرو بن عبدود در جنگ احزاب و شكسته شدن در قلعه خیبر، فراموش شدنی نبود. از هـمـه مهم تر، پیامبر او را برای خود به منزله هارون برای موسی دانسته و همگان این گفته را به معنی جانشینی تعبیر می كردند.

رسـول خـدا (ص) خـطـبه ای غرّا[4] بیان داشت و در ضمن آن علی (ع) را كنار خود بالای مـنبر آورد و دست او را بلند كرد و فرمود: هر كه من مولای اویم، بعد از من این علی مولای اوست. سـپـس بـرای ایـشـان دعـا فـرمـود و امـّت را بـه وفـاداری به مولا دعوت كرد. خیمه مولا آن روز حـال و هـوای خـاصـی داشـت. انبوه مسلمانان برای گفتن تبریك و اعلام وفاداری، دسته دسته و گـروه گـروه وارد خـیـمـه مـی شـدند. رسول خدا (ص) كه بار سنگین امانت الهی را از دوش خود بـرداشـتـه بـود بـه وفـاداری امـت نـسـبـت به جانشین خویش ‍ شادمان بود. اما در پشت تبسّم های ظـاهـری، پـیـامـبـر اسـلام حـوادث تـلخ آینده را می دید و خیانت افراد ظاهر فریبی كه در گفتن تـبـریـك بـه مـولا بـر دیـگـران سـبـقـت مـی گـرفـتـنـد، ولی در دل انـدیـشـه هـای بـاطـل داشـتـنـد، قـلب مـبـارك ایـشـان را مـی آزُرد. سـرانـجـام رسـول گـرامی اسلام (ص) از میان مسلمانان به سوی جهان ابدی رخت بربست و دنیا دوستان، دوستی هر چند ظاهری رسول و اهل بیتش را به كناری نهادند و برای به دست آوردن مطامع خویش آن كردند كه در تاریخ آمده است و در ادامه به آن خواهیم پرداخت.







    1. بحار، ج 21، ص 207.
    2. كوتاه كردن مو ناخن.
    3. مائده (5)، آیه 67.
    4. متن كامل این خطبه در ابتدای همین ویژه نامه آورده شده است.